چو جم در نامه حال دل بيان کرد
بريدي را به چين حالي روان کرد
ز عهد روزگار خويش راضي
ملک مي خواست عذر عهد ماضي
نه يکدم بي نشاط و باده بودي
نه بي صوت عنادل مي غنودي
ز جام لعل نوشين باده مي خورد
قضاي صحبت مافات مي کرد
پس از سالي صبوحي کرد يک روز
ملک با آفتاب عالم افروز
به باغي خوشتر از فردوس اعلي
بنايش را خواص نقش ماني
به تيغ بيدش افکنده سپر غم
نسيمش داده جان از ضعف هر دم
سر نرگس ز مي مايل به پستي
گشاده برگ چشم از خواب مستي
نشسته بر چمن قمري و بلبل
نوازان اين غزل بر نرگس و گل