به آهي بر دلي صد راه مي زد
به راهي هر دلي صد آه مي زد
شکر بر ني نوايي زد حصاري
به کف شهناز کردش دستياري
حديث گرمش از ني آتش افروخت
دمي خوش در گرفت و خشک وتر سوخت
درون بر کوه بربط ساز و ني زن
شده خلق انجمن در کوي و بر زن
از آن شکل و شمايل خيره ماندند
بر آن صورت حزين جان را فشاندند
شکر گوهر بتار چنگ مي سفت
چو چنگش کژ نشست و راست مي گفت
شد از آوازشان در پرده ناهيد
رسيد آوازه ايشان به خورشيد
غمي بود از فراق آشنايي
طلب مي کرد مسکين غم نوايي
ز پرده خادمي بيرون فرستاد
به خلوتگاه خويش آوازشان داد
دو بزم افروز ساز چنگ کردند
بدان فرخ مقام آهنگ کردند
صنم شهناز را چون ديد بنواخت
شکر خورشيد را چون ديد بگداخت
به خون ديده لوح چهره بنگاشت
ز خود مي شد برون خود را نگهداشت
مهي ديد از ضعيفي چون هلالي
تراشيده قدي همچون خلالي
نهالي بود قدش خم گرفته
گل اطراف خدش نم گرفته
نشستند و نوايي ساز کردند
از اول اين غزل آغاز کردند