شب تاري به روز آورد جمشيد
به شب بنوشت مکتوبي به خورشيد
مطول رقعه اي ببريده در شب
چو زاغ شب به دنبالش مرکب
که در هندوستان سنگين وطن داشت
پريدن در هواي ملک چين داشت
ز هندستان به سوي چينش آورد
بر اطراف ختن شکر فشان کرد
درونش داشت سوزان قصه اي راز
به نوک خامه کرد اين نامه آغاز
به نام دادبخش دادخواهان
گنه بخشنده صاحب گناهان
خلاص انگيز مظلومان محبوس
علاج آميز رنجوران مأيوس
ازو باد آفرين بر شاه خوبان
چراغ دلبران و ماه خوبان
مه برج صفا صبح صباحت
گل باغ وفا، عين ملاحت
طراز کسوت چين و طرازي
نگين تاج و فرق سرفرازي
چراغ ناظر و خورشيد آفاق
فراغ خاطر و اميد مشتاق
عزيزي ناگه افتادي به زاري
ز جاه يوسفي در چاه خواري
سرشک گرم رو را مي دواند
به صدق دل دعايت مي رساند
که اي نازک نگار ناز پرورد
چو گل نه گرم گيتي ديده نه سرد