شکر گفتار گفتا: «اي سمن بوي،
چرا در بسته اي بر من به يک موي؟
دلم چون شانه بود از غم به صد شاخ
از آن دستت زدم بر موي گستاخ
به دل گفتم سياهي حلقه در گوش
چرا با او نشنيد دوش با دوش
دل من داشت در زلف تو منزل
ز دستت مي زدم من دست بر دل
از آن من دست هندوئي گرفتم
که او را بر پريروئي گرفتم
تنور گرم چون بيند فقيري
دلش خواهد که بربندد فطيري
کژي کردم بسي آشوب ديدم
به جرم آن پريشاني کشيدم
خطا کردم که جرمم دست بر بند
وگر خواهي جدا کن دستم از بند
چو هندو چيره گشت از دست رفتم
زدم دست و بدين جرمش گرفتم
نگردد پايه رکن حرم پست
اگر در حلقه اش مستي زند دست »
صنم چون ديد جم را جامه ها چاک
چو گل کرد از هوا صد جا قبا چاک
سحرگه جامه جم را صبا برد
قباي گل نسيم جانفزا برد
برون کردش حريري جامه از جام
به ديبايش بپوشانيد شبنم
سماع ارغنون از سر گرفتند
شراب ارغواني برگرفتند