به دست افشان درآمد سرو آزاد
ز مرغان چمن برخاست فرياد
شراب عشق و نار حسن در سر
قدح در دست و شاهد در برابر
سر خورشيد شد گرم از حراره
چو مه جيب قصب را کرد پاره
نشاط و کامراني کرد خورشيد
بر ايشان زرفشاني کرد جمشيد
غني گشت ارغنون ساز از نواها
بپوشد از قصب شکر قباها
نشاط انگيز را گفت: «اي شکر خيز
تو نيز آغاز کن شعري دلاويز
از آن شعري که وصف الحال باشد
نه ز آن قولي که قيل و قال باشد
حديثي کآن بيارد آشنايي
ببخشد جان و دل را روشنايي »
نشاط انگيز گوش عود برتافت
گهر در جامه ابريشمين بافت
نبات از پسته شيرين روان کرد
به روي چنگ بر فندق فشان کرد
به چنگ اين مطلع موزون درآموخت
رخ خورشيد از آن مطلع برافروخت: