غزل

مطول قصه اي دارم که گر خواهم بيان کردن
به صد طومار و صد دفتر نشايد شرح آن کردن
به معني صورتي امشب نمودي روي و اين صورت
نمي يارم عيان گفتن نمي شايد نهان کردن
من اين صورت کجا گويم من اين معني کرا گويم؟
کز اينها نيست اين صورت که پيدا مي توان کردن
دل من رفت و من دست از غم دل مي زنم بر سر
چرا تن مي زنم؟ بايد مرا تدبير جان کردن
مرا ياري دروني نيست غير از اشک و، من او را
به جست و جوي اين حالت نمي يارم روان کردن
به مهر روي او با صبح خواهم همنفس بودن
به بوي زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن