گفتار (١٩)

پادشه بايد که تا بحدي خشم بر دشمنان نراند که دوستانرا اعتماد نماند که آتش خشم اول در خداوند خشم افتد پس آنگه زبانه بخصم رسد يا نرسد
نشايد بني آدم خاک زاد
که در سر کند کبر و تندي و باد
ترا با چنين تندي و سرکشي
نپندارم از خاکي، از آتشي
در خاک بيلقان برسيدم بعابدي
گفتم مرا بتربيت از جهل پاک کن
گفتا برو چو خاک تحمل کن اي فقيه
يا هرچه خوانده اي همه در زير خاک کن
بدخوي در دست دشمني گرفتارست که هرکجا که رود از چنگ عقوبت او خلاص نيابد
اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوي
ز دست خوي بد خويش در بلا باشد