دانشمندي را ديدم بکسي مبتلا شده، و رازش از پرده برملا افتاده. جور فراوان بردي و تحمل بي کران کردي. باري بلطافتش گفتم: دانم که ترا در مودت اين منظور علتي و بناي محبت بر ذلتي نيست.
با وجود چنين معني، لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بي ادبان بردن. گفت: اي يار دست عتاب از دامن روزگارم بدار، بارها در اين مصلحت که تو بيني انديشه کردم و صبر بر جفاي او سهل تر آيد که صبر از ناديدن او. و حکيمان گويند: دل بر مجاهده نهادن آسانترست که چشم از مشاهده برگرفتن