حکايت (٢٤)

گله کردم پيش يکي از مشايخ که فلان بفساد من گواهي داده است. گفت: به صلاحش خجل کن
تو نيکوروش باش تا بدسگال
بنقص تو گفتن نيابد مجال
چو آهنگ بر بط بود مستقيم
کي از دست مطرب خورد گوشمال؟