حکايت (٢٠)
وزيري غافل را شيندم که خانه رعيت خراب کردي تا خزانه سلطان آبادان کند بيخبر از قول حکما که گفته اند: هر که خدايرا عزوجل بيازارد تا دل خلقي بدست آرد، خداي تعالي همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش برآرد
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل مستمند
سر جمله حيوانات گويند شير است و کمترين جانوران خر و باتفاق خر باربر به که شير مردم در
مسکين خر اگر چه بي تميزست
چون بار همي برد عزيز است
گاوان و خران باربردار
به ز آدميان مردم آزار
باز آمديم بحکايت وزير غافل، ملک را طرفي از زمايم اخلاق او بقرائن معلوم شد در شکنجه کشيد و بانواع عقوبت بکشت
حاصل نشود رضاي سلطان
تا خاطر بندگان نجوئي
خواهي که خداي بر تو بخشد
با خلق خداي کن نکوئي
آورده اند که يکي از ستمديدگان بر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:
نه هر که قوت بازوي منصبي دارد
بسلطنت بخورد مال مردمان بگزاف
توان بحلق فرو بردن استخوان درشت
ولي شکم بدرد چون بگيرد اندر ناف
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پايدار