ببازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه مسکين ناتوان بشکست
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشايد
که گر ز پاي درآيد کسش نگيرد دست
هر آنکه تخم بدي کشت و چشم نيکي داشت
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست
ز گوش پنبه برون آرو داد خلق بده
و گر تو ميندهي داد روز دادي هست
بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بيغمي
نشايد که نامت نهند آدمي