يکي از ملوک عرب رنجور بود در حالت پيري، و اميد از زندگاني قطع کرده که سواري از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را بدولت خداوند گشاديم و دشمنان اسير آمدند و سپاه و رعيت آن طرف بجملگي مطيع فرمان گشتند ملک نفسي سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست دشمنانمراست يعني وارثان مملکت