مرا در نظاميه ادرار بود
            شب و روز تلقين و تکرار بود
         
        
            مر استاد را گفتم اي پر خرد
            فلان يار بر من حسد مي برد
         
        
            شنيد اين سخن پيشواي ادب
            به تندي برآشفت و گفت اي عجب!
         
        
            حسودي پسندت نيامد ز دوست
            که معلوم کردت که غيبت نکوست؟
         
        
            گر او راه دوزخ گرفت از خسي
            از اين راه ديگر تو در وي رسي