دوکس گرد ديدند و آشوب و جنگ
            پراگنده نعلين و پرنده سنگ
         
        
            يکي فتنه ديد از طرف بر شکست
            يکي در ميان آمد و سر شکست
         
        
            کسي خوشتر از خويشتن دار نيست
            که با خوب و زشت کسش کار نيست
         
        
            تو را ديده در سر نهادند و گوش
            دهن جاي گفتار و دل جاي هوش
         
        
            مگر بازداني نشيب از فراز
            نگويي که اين کوته است، آن دراز