حکايت

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پيل و زراف
مرا صورتي برنيايد ز دست
که نقشش معلم ز بالا نبست
گرت صورت حال بد يا نکوست
نگارنده دست تقدير، اوست
در اين نوعي از شرک پوشيده هست
که زيدم بيازرد و عمروم بخست
گرت ديده بخشد خدواند امر
نبيني دگر صورت زيد و عمرو
نپندارم ار بنده دم درکشد
خدايش به روزي قلم درکشد
جهان آفرينت گشايش دهاد
که گر وي ببندد نشايد گشاد