کسي ديد صحراي محشر به خواب
مس تفته روي زمين ز آفتاب
همي برفلک شد ز مردم خروش
دماغ از تبش مي برآمد به جوش
يکي شخص از اين جمله در سايه اي
به گردن بر از خلد پيرايه اي
بپرسيد کاي مجلس آراي مرد
که بود اندر اين مجلست پايمرد؟
رزي داشتم بر در خانه، گفت
به سايه درش نيکمردي بخفت
در آن وقت نوميدي آن مرد راست
گناهم ز دادار داور بخواست
که يارب بر اين بنده بخشايشي
کز او ديده ام وقتي آسايشي
چه گفتم چو حل کردم اين راز را؟
بشارت خداوند شيراز را
که جمهور در سايه همتش
مقيمند و بر سفره نعمتش
درختي است مرد کرم، باردار
وز او بگذري هيزم کوهسار
حطب را اگر تيشه بر پي زنند
درخت برومند را کي زنند؟
بسي پاي دار، اي درخت هنر
که هم ميوه داري و هم سايه ور
بگفتيم در باب احسان بسي
وليکن نه شرط است با هرکسي
بخور مردم آزار را خون و مال
که از مرغ بد کنده به پر و بال
يکي را که با خواجه تست جنگ
به دستش چرا مي دهي چوب و سنگ؟
برانداز بيخي که خار آورد
درختي بپرور که بار آورد
کسي را بده پايه مهتران
که بر کهتران سر ندارد گران
مبخشاي بر هر کجا ظالمي است
که رحمت بر او جور بر عالمي است
جهان سوز را کشته بهتر چراغ
يکي به در آتش که خلقي به داغ
هر آن کس که بر دزد رحمت کند
به بازوي خود کاروان مي زند
جفا پيشگان را بده سر بباد
ستم بر ستم پيشه عدل است و داد