حکايت

شنيدم که پيري به راه حجاز
به هر خطوه کردي دو رکعت نماز
چنان گرم رو در طريق خداي
که خار مغيلان نکندي ز پاي
به آخر ز وسواس خاطر پريش
پسند آمدش در نظر کار خويش
به تلبيس ابليس در چاه رفت
که نتوان از اين خوب تر راه رفت
گرش رحمت حق نه دريافتي
غرورش سر از جاده برتافتي
يکي هاتف از غيبش آواز داد
که اي نيکبخت مبارک نهاد
مپندار اگر طاعتي کرده اي
که نزلي بدين حضرت آورده اي
به احساني آسوده کردن دلي
به از الف رکعت به هر منزلي