پدرمرده را سايه بر سر فکن
غبارش بيفشان و خارش بکن
نداني چه بودش فرو مانده سخت؟
بود تازه بي بيخ هرگز درخت؟
چو بيني يتيمي سر افگنده پيش
مده بوسه بر روي فرزند خويش
يتيم ار بگريد که نازش خرد؟
وگر خشم گيرد که بارش برد؟
الا تا نگريد که عرش عظيم
بلرزد همي چون بگريد يتيم
به رحمت بکن آبش از ديده پاک
به شفقت بيفشانش از چهره خاک
اگر سايه خود برفت از سرش
تو در سايه خويشتن پرورش
من آنگه سر تاجور داشتم
که سر بر کنار پدر داشتم
اگر بر وجودم نشستي مگس
پريشان شدي خاطر چند کس
کنون دشمنان گر برندم اسير
نباشد کس از دوستانم نصير
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلي از سر برفتم پدر
يکي خار پاي يتيمي بکند
به خواب اندرش ديد صدر خجند
همي گفت و در روضه ها مي چميد
کزان خار بر من چه گلها دميد
مشو تا تواني ز رحمت بري
که رحمت برندت چو رحمت بري
چو انعام کردي مشو خود پرست
که من سرورم ديگران زير دست
اگر تيغ دورانش انداخته ست
نه شمشير دوران هنوز آخته ست؟
چو بيني دعا گوي دولت هزار
خداوند را شکر نعمت گزار
که چشم از تو دارند مردم بسي
نه تو چشم داري به دست کسي
کرم خوانده ام سيرت سروران
غلط گفتم، اخلاق پيغمبران