ساقيا امشب کجايي
تا ز خود يابم رهايي
بي تو از داغ جدايي
سوختم آتش گرفتم
تا گذشتي دامن افشان
دورم از دل، سيرم از جان
وز غمت چون شمع لرزان
سوختم، آتش گرفتم
من سراپا اشک و آهم
شعله بارد، از نگاهم
شمع طرب بودي مرا، امشب چرا، از ديده نهاني؟
رفتي و از سوداي تو، دارد دلم، داغي که نداني
داشتم آسودگي در کوي تو
سوختم چون شمع و گل، بي روي تو
از خاطرم اي شادي محفل، نرفتي
از چشم تر رفتي، ولي از دل نرفتي