من که در دام هلاک افتاده ام
من که چون اشکي به خاک افتاده ام
عاشقي، ديوانه اي، افسرده جانم
بي دلي، بي حاصلي، بي آشيانم
من کيم درد آشنايي
بي نصيبي، بي نوايي
هر شب، افسانه اي دارد دل ديوانه من
بشنو اي مرغ شب، راز من و افسانه من
رهي، تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم، که دارد عمر کوتاهي