مرغ حق خواند هر دم، در دل شب اي ماه، کز شب عاشق آه
چشم جهان خفته، عاشق خون گريد
کي داند هر دل کو را، سوز محبت نيست، اشک محبت نيست
گريه ز دل خيزد، بي دل چون گريد؟
شب تاري به بيداري، مرغ شب آهنگم
کند با شب حکايتها آه دل تنگم
واي واي واي
از شبهاي سياه من
جز شب کيست؟
در عشق تو، گواه من
جفا کردي وفا کردم
ستم راندي دعا کردم
برو برو يارا از دل ما را، که بدخو ياري «کينه عاشق در دل داري »
مرغ شب مي نالد، تا به سحرگه با من، آتشم زند به خرمن
گردش عالم گر نکند طي شام غم را
آه رهي آخر سوزد عالم را