سيرم از زندگاني
در بهار جواني
زان که بي او ندارم
طاقت زندگاني
اي که منعم نمايي، از پريشاني دل
ميکني از ملامت، خنده بر زاري دل
تا که عاشق نگردي
حال عاشق نداني
شب نميشود کز غمش خون نگريم
دورم از دل آرام خود چون نگريم
سوزم از غم عشق موي سياهي
از سياهي بخت وارون نگريم
کرده گردون، دور از آن ماه
حاصلم اشک، قسمتم آه
چون ز گردش دور گردون ننالم
چون ز گردش دور گردون ننالم