از برم آن سرو بالا مي رود
صبرم از دل ميرود، تا مي رود
تا گزيند جاي در چشم رقيب
همچو اشک از ديده ما مي رود
ماهم از من دور گردد، ز آن سبب
دود آهم، تا ثريا مي رود
شمع وارم اشک و آه از چشم و دل
يا برآيد روز و شب، يا مي رود
ميرود کز ما جدا گردد، ولي
جان و دل با اوست، هرجا ميرود
ز آتش غيرت بسوز امشب، رهي
کآن پري با غير فردا ميرود