چو من ز سوز غمت، جان کس نمي سوزد
            که عشق، خرمن اهل هوس نمي سوزد
         
        
            در آتشم من و اين مشت استخوان برجاست
            عجب، که سينه ز سوز نفس نمي سوزد!
         
        
            ز داغ و درد جدائي، کجا خبر داري؟
            ترا که دل به فغان جرس نمي سوزد
         
        
            ز بسکه داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
            دلم بحال دل هيچکس نميسوزد
         
        
            بجز من و تو، که در پاي دوست سوخته ايم
            رهي، ز آتش گل، خار و خس نمي سوزد