اي باغبان طرفه که خواهي به دست عدل
از باغ ملک دور کني مار و مور را
آنان که دفع گربه و روباه ميکنند
رخصت کجا دهند سباع شرور را
تنها شغال، ميوه دهقان نميخورد
در باغ ملک ره چه دهي موش کور را
از خرسهاي بيشه نزديک غافلي
ليکن، کشي به بند شغالان دور را
ديوان به شهر گشته سليمان عهد خويش
گرگان به خلق بسته طريق عبور را
جمعي که فارغ اند ز اندوه ديگران
کرده به خلق، غمکده بزم و سرور را
اي خواجه پاس دار که در روزگار تو
بر مور هم ستم نرسد دست زور را