دل من

درون کلبه تنگي شبانگاه
ز آتشدان، به هر سو شعله خيزد
در آتش چوب تر همچون دل من
«سري سوزد، سري خونابه ريزد»
سرايد ساز، از سوز جدايي
به گوشم نغمه هاي آشنايي
ز برف بهمني پوشيده هامون
پرند سيمگون بر پيکر خويش
من از سيمينه هامون باز يابم
نشان دلبر سيمين بر خويش
صبا در گوش من نام تو گويد
نسيم آهسته پيغام تو گويد
کجايي؟ کز نواي آتشينم
دلت در سينه گردد آتش انگيز
ميان برف و يخ در آتشستم
به برف اندر شگفت است آتش تيز
جهان در ديده من محو و تاريک
تو از من دور و من با مرگ نزديک
برآر اي ساز، آوازي که گردون
طريق سازگاري پيش گيرد
فراخوان بخت ره گم کرده ام را
که راه آشيان خويش گيرد
به سردي گر فلک بيداد کيش است
دل من، گرم از سوداي خويش است

١٣٣٤