آتش

بي تو اي گل، در اين شام تاري
دامنم پرگل از اشک و خون است
ديدگانم به شب زنده داري
خيره بر مجمري لاله گون است
من خموشم ز افسرده جاني
شعله سرگرم آتش زباني
با من اين آتش تند و سرکش
داستانها سرايد ز خويت
شعله زرد و لرزان آتش
ماند اي گل به زرينه مويت
زلف زرين تو شعله رنگ است
با دلم شعله آسا به جنگ است
رفتي از کلبه من به صحرا
لب فروبسته از گفت و گويي
بوي گل بودي و بوي گل را
باد هر دم کشاند به سويي
امشب اي گل به کوي که رفتي؟
دامن افشان به سوي که رفتي؟
رفتي و از پس پرده اشک
محو رخساره آتشم من
گرچه سوزد دل از آتش رشک
با همه ناخوشي ها، خوشم من!
عشق بي گريه شوري ندارد
شمع افسرده نوري ندارد
در دل تنگ من آتش افروخت
عشق آتش فروزي که دارم
ناگهان همچو گل خواهدم سوخت
آتش سينه سوزي که دارم
سوزد از تاب غم پيکر من
تا چه سازد به خاکستر من
شمع غم با همه خانه سوزي
نور و گرمي دهد جان و تن را
هر کجا آتشي برفروزي
روشنايي دهد انجمن را
عشق هم آتشي جان گداز است
روشني بخش اهل نياز است
پيش آتش از آن ماه سرکش
شکوه راند زبان خموشم
وز دل گرم و سوزان آتش
حرف جان سوزي آيد به گوشم
کاي گرفتار آن آتشين روي
آتشين رو بود آتشين خوي
شکوه از سردي او چه راني؟
کاين بود آخر کار آتش
قصه سوزش دل چه خواني؟
سوزد آن کو شود يار آتش
گاه سرد است و گه آتشين است
خوي هر آتشين چهره اين است
مي گرايي چو آن گل به سردي
کم کم اي آتش نيم مرده
چون به يک باره خاموش گردي
وز تو ماند ذغالي فسرده
گيرم آن را و طفلانه صدبار
نام آن گل، نويسم به ديوار

١٣٢٨