در دام حادثات، ز کس ياوري مجوي
بگشا گره، به همت مشکل گشاي خويش
سعي طبيب، موجب درمان درد نيست
از خود طلب، دواي دل مبتلاي خويش
بر عزم خويش تکيه کن، ار سالک رهي
واماند، آنکه تکيه کند بر عصاي خويش
گفت آهوئي به شير سگي، در شکارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
کاي خيره سر، به گرد سمندم نميرسي
راني وگر چو برق بتک، بادپاي خويش
چون من پي رهائي خود ميکنم تلاش
ليکن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من کجا به پويه برابر شوي، از آنک
تو بهر غير پوئي و من از براي خويش