آرزو

نيست جز اين شيوه چشم فريب انگيز او
فتنه بارد از نگاه گرم سحرآميز او
گرچه آن نامهربان مه، سردمهري ميکند
گرم در دل مي نشيند، ناوک خون ريز او
آرزويم چيست؟ داني اينکه برگيرم شبي
بوسه از لبهاي گرم آرزوانگيز او
مدعي در گوش او از ما بدي ها گفته است
ورنه بهر چيست؟ امشب از رهي پرهيز او

مهرماه ١٣٢٠