هوسناک

در چمن، چون شاخ گل نازک تني افتاده است
سايه نيلوفري، بر سوسني افتاده است
چون مه روشن که تابد از حرير ابرها
ساق سيميني، برون از دامني افتاده است
يک جهان دل بين، که از گيسوي او آويخته
يک چمن گل بين، که در پيراهني افتاده است
روي گرمي شعله يي در جان ما افروخته
خانمان سوز آتشي، در خرمني افتاده است
ديگرم بخت رهايي از کمند عشق نيست
کار صيد خسته با صيدافکني افتاده است
نور عشق از رخنه دل بر سراي جان دميد
پرتوي در کلبه ام از روزني افتاده است
چون نسيم اندام او را بوسه باران کن، رهي
کز هوسناکي چو گل در گلشني افتاده است

اردي بهشت ماه ١٣٤٠