گه شکايت از گلي، گه شکوه از خاري کنم
من نه آن رندم که غير از عاشقي کاري کنم
هر زمان بي روي ماهي، همدم آهي شوم
هر نفس با ياد ياري، ناله زاري کنم
حلقه هاي موج بينم، نقش گيسوئي کشم
خنده هاي صبح بينم، ياد رخساري کنم
گر سر ياري بود، بخت نگون سار مرا
عاشقي ها با سر زلف نگون ساري کنم
باز نشناسد مرا از سايه، چشم رهگذار
تکيه چون از ناتوانيها، به ديواري کنم
درد خود را ميبرد از ياد، گر من قصه اي
از دل سرگشته، با صيد گرفتاري کنم
نيست با ما لاله و گل را سر الفت، رهي
ميروم تا آشيان در سايه خاري کنم