سياهکاري ما، کم نشد ز موي سپيد
بترک خواب نگفتيم و صبحدم خنديد
ز تيغ بازي گردون، هواپرستان را
نفس بريد، ولي رشته هوس نبريد
چو مفلسي که به دنبال کيميا گردد
جهان بگشتم و آزاده اي نگشت پديد
اگر نمي طلبي رنج نااميدي را
ز دوستان و عزيزان، مدار چشم اميد
طمع بخاک فرو ميبرد حريصان را
ز حرص بر سر قارون رسيد، آنچه رسيد
درود بر دل من باد، کز ستم کيشان
ستم کشيد، ولي بار منتي نکشيد
ز گرد حادثه، روشندلان چه غم دارند
غبار تيره، چه نقصان دهد به صبح سپيد؟
از آن بگوهر اشکم ستاره ميخندد
که تابناکتر از خود نميتواند ديد
نه هر که نظم دهد دفتري نظير من است
نه هر که ساز کند نغمه اي، بود ناهيد
ز چشمه، گوهر غلطان کجا پديد آيد؟
درون سينه درياست، جاي مرواريد
از آن شبي، که رهي ديد صبح روي ترا
شبي نرفت، که چون صبح جامه اي ندريد