دوش تا آتش مي از دل پيمانه دميد
نيمشب، صبح جهانتاب ز ميخانه دميد
روشني بخش حريفان، مه و خورشيد نبود
آتشي بود که از باده مستانه دميد
چه غم ار شمع فرو مرد، که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دميد
عقل کوته نظر، آهنگ نظربازي کرد
تا پريزاد من امشب ز پريخانه دميد
جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلي
منم آن سوسن وحشي، که به ويرانه دميد
آتش انگيز بود باده نوشين، گوئي
نفس گرم رهي، از دل پيمانه دميد