از صحبت مردم، دل ناشاد گريزد
چون آهوي وحشي، که ز صياد گريزد
پروا کند از باده کشان، زاهد غافل
چون کودک نادان، که ز استاد گريزد
درياب، که ايام گل و صبح جواني
چون برق کند جلوه و چون باد گريزد
شادي کن اگر طالب آسايش خويشي
که آسودگي از خاطر ناشاد گريزد
غم در دل روشن نزند خيمه اندوه
چون بوم، که از خانه آباد گريزد
فرياد، که در دام غمت سوختگان را
صبر از دل و تأثير ز فرياد گريزد
گر چرخ دهد قوت پرواز، رهي را
چون بوي گل از گلشن ايجاد گريزد