رفتيم و پاي بر سر دنيا گذاشتيم
کار جهان، به اهل جهان واگذاشتيم
چون آهوي رميده، ز وحشت سراي شهر
رفتيم و سر به دامن صحرا گذاشتيم
ما را بآفتاب فلک هم، نياز نيست
اين شوخ ديده را به مسيحا گذاشتيم
بالاي هفت پرده نيلي است جاي ما
پا چون حباب بر سر دريا گذاشتيم
ما را بس است جلوه گله شاهدان قدس
«دنيا، براي مردم دنيا گذاشتيم »
کوتاه شد ز دامن ما، دست حادثات
تا دست خود بگردن مينا گذاشتيم
شاهد که سرکشي نکند، دل فريب نيست
فهم سخن، به مردم دانا گذاشتيم
در جستجوي يار دلازار، کس نبود
اين رسم تازه را به جهان ما گذاشتيم
ايمن ز دشمنيم، که با دشمنيم دوست
بنيان زندگي، به مدارا گذاشتيم
صد غنچه دل، از نفس ما شکفته شد
هرجا که چون نسيم سحر، پا گذاشتيم
ما شکوه از کشاکش دوران نمي کنيم
موجيم و کار خويش به دريا گذاشتيم
از ما به روزگار، حديث وفا بس است
نگذاشتيم گر اثري، يا گذاشتيم
بوديم شمع محفل روشندلان، رهي
رفتيم و داغ خويش به دلها گذاشتيم