ز خون رنگين بود چون لاله، داماني که من دارم
بود صدپاره همچون گل، گريباني که من دارم
مپرس اي همنشين احوال زار من که چون زلفش
پريشان گردي از حال پريشاني که من دارم
سيه روزان فراوانند اما کي بود کس را؟
چنين صبر کم و درد فراواني که من دارم
غم عشق تو، هر دم آتشي در دل برافروزد
بسوزد خانه را، ناخوانده مهماني که من دارم
بترک جان مسکين از غم دل راضيم، اما
به لب از ناتواني کي رسد، جاني که من دارم؟
بگفتم چاره کار دل سرگشته کن، گفتا:
بسازد کار او، برگشته مژگاني که من دارم
ندارد صبح روشن روي خنداني که او دارد
ندارد ابر نيسان، چشم گرياني که من دارم
ز خون رنگين بود چون برگ گل اوراق اين دفتر
مصيبت نامه دلهاست، ديواني که من دارم
رهي، از موج گيسوئي دلم چون اشک ميلرزد
بموئي بسته امشب، رشته جاني که من دارم