شب، اين سر گيسوي ندارد که تو داري
آغوش گل اين بوي ندارد که تو داري
نرگس، که فريبد دل صاحب نظران را
اين چشم سخنگوي ندارد که تو داري
نيلوفر سيراب، که افشانده سر زلف
اين خرمن گيسوي ندارد که تو داري
پروانه، که هر دم ز گلي بوسه ربايد
اين طبع هوس جوي ندارد که تو داري
غير از دل جان سخت رهي، کز تو نيازرد
کس طاقت اين خوي ندارد که تو داري