ما را دلي بود که ز دنياي ديگر است
مائيم جاي ديگر و او جاي ديگر است
چشم جهانيان، بتماشاي رنگ و پوست
جز چشم دل که محو تماشاي ديگر است
اين نه صدف، ز گوهر آزادگي تهي است
و آن گوهر يگانه، بدرياي ديگر است
در ساغر طرب، مي انديشه سوز نيست
تسکين ما، ز جرعه ميناي ديگر است
امروز ميخوري غم فردا و همچنان
فردا بخاطرت، غم فرداي ديگر است
گر خلق را بود سر و سوداي مال و جاه
آزاده مرد را، سر و سوداي ديگر است
ديشب دلم بجلوه مستانه اي ربود
امشب پي ربودن دلهاي ديگر است
غمخانه ايست وادي کون و مکان، رهي
آسودگي اگر طلبي، جاي ديگر است