ما نقد عافيت، به مي ناب داده ايم
خار و خس وجود، به سيلاب داده ايم
رخسار يار، گونه آتش از آن گرفت
کاين لاله را، ز خون جگر آب داده ايم
آن شعله ايم، کز نفس گرم سينه سوز
گرمي بآفتاب جهانتاب داده ايم
در جستجوي اهل دلي، عمر ما گذشت
جان در هواي گوهر ناياب داده ايم
کامي نبرده ايم از آن سيمتن، رهي
«از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ايم »