گر بچشم دل جانا، جلوه هاي ما بيني
در حريم اهل دل، جلوه خدا بيني
راز آسمانها را، در نگاه ما خواني
نور صبحگاهي را، بر جبين ما بيني
در مصاف مسکينان، چرخ را زبون يابي
با شکوه درويشان، شاه را گدا بيني
گر طلب کني از جان، عشق و دردمندي را
عشق را هنر يابي، درد را دوا بيني
چون صبا ز خار و گل، ترک آشنائي کن
تا به هرچه روي آري، روي آشنا بيني
ني ز نغمه وا ماند، چون ز لب جدا ماند
واي اگر دل خود را، از خدا جدا بيني
تار و پود هستي را سوختيم و خرسنديم
رند عافيت سوزي، همچو ما کجا بيني؟
تابد از دلم شبها، پرتوي چو کوکبها
صبح روشنم خواني، گر شبي مرا بيني
ترک خودپرستي کن، عاشقي و مستي کن
تا ز دام غم خود را، چون رهي رها بيني