قدر اشکم، چشم خون پالا نميداند که چيست؟
قيمت در و گهر، دريا نميداند که چيست؟
امشبم تا جان به تن باقي است شاد از وصل کن
گر فرا آيد اجل، فردا نميداند که چيست؟
اي سرشک نااميدي عقده دل باز کن
جز تو کس تدبير کار ما نميداند که چيست؟
نوگل خندان ما از اشک عاشق فارغ است
مست عشرت گريه مينا نميداند که چيست؟
طفل را انديشه فرداي سختي نيست نيست
طالب دنيا غم عقبي نميداند که چيست؟
کنج محنت خانه غم، شد بهار عمر طي
لاله ما، دامن صحرا نميداند که چيست؟
دشمنان را سوخت دل بر ناله جان سوز ما
حال ما، ميداند آن مه يا نميداند که چيست؟
حال زار ما که بايد يار ما داند، رهي
خلق ميدانند و او تنها نميداند که چيست؟