اي وطن، خصم تو را سنگ به جام افتادست
طشت رسوايي اين بوم ز بام افتادست
آتش کينه برافروز، که در خانه ما
هر دغل پيشه در انديشه خام افتادست
روز خون ريختن از خائن ملک است امروز
از چه شمشير تو، در بند نيام افتادست
ريشه خصم برافکن که زبون گشت و ضعيف
جان اين گرگ برآور، که به دام افتاده است
سر بيگانه پرستان به کمند است بيا
تا ببيني که به دام تو کدام افتادست
خون ما خورد بدانديش و کسي آگه نيست
بس که نوباوه جم، در پي جام افتادست
يوسف ملک به زندان بلا مانده اسير
بر رخ مهر، سيه پرده شام افتادست
اي نگهبان وطن نوبت جان بازي توست
سر فدا ساز، که هنگام سرافرازي توست