پادشاهي هرمزد دوازده سال بود

بخنديد تموز بر سرخ سيب
همي کرد با بار و برگش عتاب
که آن دسته گل بوقت بهار
بمستي همي داشتي درکنار
همي باد شرم آمد از رنگ اوي
همي ياد يار آمد از چنگ اوي
چه کردي که بودت خريدار آن
کجا يافتي تيز بازار آن
عقيق و زبرجد که دادت بهم
ز بار گران شاخ تو هم بخم
همانا که گل را بها خواستي
بدان رنگ رخ را بياراستي
همي رنگ شرم آيد از گردنت
همي مشک بويد ز پيراهنت
مگر جامه از مشتري بستدي
به لوئلؤ بر از خون نقط برزدي
زبرجدت برگست و چرمت بنفش
سرت برتر از کاوياني درفش
بپيرايه زرد وسرخ وسپيد
مرا کردي از برگ گل نااميد
نگارا بهارا کجا رفته اي
که آرايش باغ بنهفته اي
همي مهرگان بويد از باد تو
بجام مي اندر کنم ياد تو
چورنگت شود سبز بستايمت
چو ديهيم هرمز بيارايمت
که امروز تيزست بازار من
نبيني پس از مرگ آثار من