شماره ٩

چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا بازگردد سپاه
بيامد دو رخساره همرنگ ني
چو شب تيره گشت اندر آمد بري
يکي نامه بنوشت نزد پسر
که کژي به باغ اندر آورد بر
چنان شد ز بالين ما اردشير
کزان سان نجست از کمان ايچ تير
سوي پارس آمد بجويش نهان
مگوي اين سخن با کسي در جهان