شماره ٦

يکي کاخ بود اردوان را بلند
به کاخ اندرون بنده يي ارجمند
که گلنار بد نام آن ماه روي
نگاري پر از گوهر و رنگ و بوي
بر اردوان همچو دستور بود
بران خواسته نيز گنجور بود
بروبر گرامي تر از جان بدي
به ديدار او شاد و خندان بدي
چنان بد که روزي برآمد به بام
دلش گشت زان خرمي شادکام
نگه کرد خندان لب اردشير
جوان در دل ماه شد جايگير
همي بود تا روز تاريک شد
همانا به شب روز نزديک شد
کمندي بران کنگره بر ببست
گره زد برو چند و ببسود دست
به گستاخي از باره آمد فرود
همي داد نيکي دهش را درود
بيامد خرامان بر اردشير
پر از گوهر و بوي مشک و عبير
ز بالين ديبا سرش برگرفت
چو بيدار شد تنگ در بر گرفت
نگه کرد برنا بران خوب روي
بدان موي و آن روي و آن رنگ و بوي
بدان ماه گفت از کجا خاستي
که پرغم دلم را بياراستي
چنين داد پاسخ که من بنده ام
ز گيتي به ديدار تو زنده ام
دلارام گنجور شاه اردوان
که از من بود شاد و روشن روان
کنون گر پذيري ترا بنده ام
دل و جان به مهر تو آگنده ام
بيايم چو خواهي به نزديک تو
درفشان کنم روز تاريک تو
چو لختي برآمد برين روزگار
شکست اندر آمد به آموزگار
جهانديده بيدار بابک بمرد
سراي کهن ديگري را سپرد
چو آگاهي آمد سوي اردوان
پر از غم شد و تيره گشتش روان
گرفتند هر مهتري ياد پارس
سپهبد به مهتر پسر داد پارس
بفرمود تا کوس بيرون برند
ز درگاه لشکر به هامون برند
جهان تيره شد بر دل اردشير
ازان پير روشن دل و دستگير
دل از لشکر اردوان برگرفت
وزان آگهي راي ديگر گرفت
که از درد او بد دلش پرستيز
به هر سو همي جست راه گريز
ازان پس چنان بد که شاه اردوان
ز اخترشناسان روشن روان
بياورد چندي به درگاه خويش
همي بازجست اختر و راه خويش
همان نيز تا گردش روزگار
ازان پس کرا باشد آموزگار
فرستادشان نزد گلنار شاه
بدان تا کنند اختران را نگاه
سه روز اندر آن کار شد روزگار
نگه کرده شد طالع شهريار
چو گنجور بشنيد آوازشان
سخن گفتن از طالع و رازشان
سيم روز تا شب گذشته سه پاس
کنيزک بپردخت ز اخترشناس
پر از آرزو دل لبان پر ز باد
همي داشت گفتار ايشان به ياد
چهارم بشد مرد روشن روان
که بگشايد آن راز با اردوان
برفتند با زيجها برکنار
ز کاخ کنيزک بر شهريار
بگفتند راز سپهر بلند
همان حکم او بر چه و چون و چند
کزين پس کنون تانه بس روزگار
ز چيزي بپيچد دل نامدار
که بگريزد از مهتري کهتري
سپهبد نژادي و کنداوري
وزان پس شود شهرياري بلند
جهاندار و نيک اختر و سودمند
دل نامور مهتر نيک بخت
ز گفتار ايشان غمي گشت سخت