شماره ١٥

بدان گه که روشن جهان تيره گشت
طلايه پراگنده بر گرد دشت
به پيش سپه قارن رزم زن
ابا راي زن سرو شاه يمن
خروشي برآمد ز پيش سپاه
که اي نامداران و مردان شاه
بکوشيد کاين جنگ آهرمنست
همان درد و کين است و خون خستنست
ميان بسته داريد و بيدار بيد
همه در پناه جهاندار بيد
کسي کو شود کشته زين رزمگاه
بهشتي بود شسته پاک از گناه
هر آن کس که از لشکر چين و روم
بريزند خون و بگيرند بوم
همه نيکنامند تا جاودان
بمانند با فره موبدان
هم از شاه يابند ديهيم و تخت
ز سالار زر و ز دادار بخت
چو پيدا شود پاک روز سپيد
دو بهره بپيمايد از چرخ شيد
ببنديد يکسر ميان يلي
ابا گرز و با خنجر کابلي
بداريد يکسر همه جاي خويش
يکي از دگر پاي منهيد پيش
سران سپه مهتران دلير
کشيدند صف پيش سالار شير
به سالار گفتند ما بنده ايم
خود اندر جهان شاه را زنده ايم
چو فرمان دهد ما هميدون کنيم
زمين را ز خون رود جيحون کنيم
سوي خيمه خويش باز آمدند
همه با سري کينه ساز آمدند