شمه اي از داستان عشق شورانگيز ماست
اين حکايتها که از فرهاد و شيرين کرده اند
هيچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکين کرده اند
ساقيا مي ده که با حکم ازل تدبير نيست
قابل تغيير نبود آنچه تعيين کرده اند
در سفالين کاسه رندان به خواري منگريد
کاين حريفان خدمت جام جهان بين کرده اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوي دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکين کرده اند
ساقيا ديوانه اي چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابين کرده اند
خاکيان بي بهره اند از جرعه کاس الکرام
اين تطاول بين که با عشاق مسکين کرده اند
شهپر زاغ و زغن زيبا صيد و قيد نيست
اين کرامت همره شهباز و شاهين کرده اند