شماره ٣٥١: يک تار مو گر از سر دنيا گذشته ئي

يک تار مو گر از سر دنيا گذشته ئي
صد کهکشان زاوج ثريا گذشته ئي
بار دلست اين که بخاکت نشانده است
گر مي نفس شوي زمسيحا گذشته ئي
اي هرزه تازعرصه عبرت ندامتي
چون عمر مفلسان بتمنا گذشته ئي
جمعيت وصول همان ترک جستجو است
منزل دميده ئي اگر از پا گذشته ئي
اي قطره گهر شده نازم بهمتت
کز يک گره پل از سر دريا گذشته ئي
در خاک ما غبار دو عالم شکسته اند
از هر چه بگذري زسر ما گذشته ئي
اي جاده ات غرور جهان بلند و پست
لغزيده ئي گر از همه بالا گذشته ئي
اشکيست بر سر مژه بنياد فرصتت
مغرور آرميدني اما گذشته ئي
حرف اقامتت مثل ناخن است و مو
هر جا رسيده باشي از آنجا گذشته ئي
برق نمودت آمد و رفت شرار داشت
روشن نشد که آمده ئي يا گذشته ئي
(بيدل) دماغ ناز تو پر ميزند بعرش
گويا ببال، پشه زعنقا گذشته ئي