شماره ٣٥٠: ياد باد آن کز تبسم فيض عامي داشتي

ياد باد آن کز تبسم فيض عامي داشتي
در خطاب غير هم با من پيامي داشتي
ياد باد آن ساز شفقتها که بي ناموس غير
در بساط تيره روزان عيش شامي داشتي
ياد باد اي حسرت بنهاده پا از دل برون
چون نگه در چشم حيران هم مقامي داشتي
گاه گاهي با وجود بي نيازيهاي ناز
خدمتي ارشاد ميکردي علامي داشتي
آمد آمد خاک مشتاقان بگردون ميرساند
يکدو گام آنسوي تمکين طرفه کامي داشتي
کردي از اهل وفا يکباره قطع التفات
در تغافل سخت تيغ بي نيامي داشتي
انيقدر خلوت پرست کنج ابرويت که کرد
چون نگاه بي نيازان سير بامي داشتي
ما همان خاکيم اکنون انفعال از ما چرا
پيش زين هم با همه تمکين خرامي داشتي
سوخت دل در انتظار گرد سر گرديدني
آخر اي بدمست گاهي دور جامي داشتي
تيغ هم بر (بيدل) مامد احسان بود و بس
گر بحکم ناز ميل انتقامي داشتي