شماره ٣٢٩: معراج ماست پستي اقبال ما زبوني

معراج ماست پستي اقبال ما زبوني
عمريست کوکب اشک ميتابد از نگوني
از ذره تامه و مهر در عاجزي مساويست
اينجا کسي ندارد بر هيچ کس فزوني
يک گل بهار دارد اين رنگ و بو چه حرفست
تهمت کشان نام اند بيروني و دروني
آن به که خاک باشيد در سجده گاه تسليم
بر آسمان مبنديد از طبع پست دوني
در حرف و صوت دنيا گم گشت فهم يکتا
فرسود بال عنقا پرواز چند و چوني
در عشق جانکني هم دارد ثبات جاويد
بنياد نام فرهاد کرده است بيستوني
نامحرمي بگردن بي اعتباريم بست
شد صفر حلقه در از خجلت بروني
اي گمرهان خود سر تحقير عاجزان چند
از خس عصا گرفته آتش برهنموني
در ساز عجز کوشيد گردن بمو فروشيد
با سرکشي مجوشيد تيغ قضاست خوبي
چندانکه وارسيديم زآينه عکس ديديم
(بيدل) تلاش تحقيق بوده است واژگوني